خاطرات:
1- روز اعزام
مرحوم پدرم اسرار داشت که فرزندانش پس از رسیدن به سن تکلیف و کسب حداقل توانایی لازم برای حمل اسلحه به جبهه اعزام شوند و در دفاع از کشور عزیزمان مشارکت جویند . درحالیکه دو فرزند اول خانواده یعنی محمد و محمود همزمان در جبهه بودند پدرم در فکر اعزام فرزند سوم خانواده یعنی احمد بود که تازه به سن بلوغ رسیده بود و جدیداً سیاهی اندکی پشت لبانش دیده می شد با هماهنگی پدر منتظر فرا رسیدن روز اعزام بود و خود را برای اعزام آماده می کرد .
سرانجام روز اعزام فرا رسید احمد لباس بسیجی را به تن کرده و آماده خداحافظی شد ، مادر که اطلاعی از موضوع نداشت با دیدن این صحنه به شدت شوکه و معترض پدر شد و می گفت از خانواده ما دو نفر در جبهه حضور دارند و آیا این کافی نیست !؟
پدر سعی میکرد مادر را آرام نماید و با توضیحات خود او را راضی نماید ولی مادر پای خود را در یک کفش کرده بود و می گفت به هیچ عنوان نمی گذارم احمد به جبهه برود مگر اینکه ابتدا محمد و محمود از جبهه بازگردند در آن صورت احمد برود . ضمن اینکه احمد هنوز سنی ندارد که به جبهه اعزام شود . پدر که اصرار مادر در عدم عزیمت احمد به جبهه را دید او را به سمت درب منزل هدایت کرد و گفت باشد احمد را نمی فرستم ، شما درب منزل کنار زنان همسایه بنشین تا ببینم چه می شود ؟!
مادر به خیال اینکه موفق شده است با خیال راحت در درب منزل با زنان همسایه مشغول صحبت شد . خانه ما دو طبقه بود پدر بعد از اینکه مطمئن شد مادر با زنان همسایه مشغول صحبت شده و به داخل منزل نمی آید احمد را به طبقه دوم برد ، لباسهایش را مرتب نمود و از پشت بام خانه با همسایة پشتیمان هماهنگ نمود و او را از طریق پشتبام و خانه همسایه پشتی به محل اعزام روانه کرد و بدین شکل سه نفر از فرزندان خود را با افتخار همزمان به جبهه فرستاد . بیچاره مادر پس از ساعتی به درون خانه آمد و متوجه موضوع شد و مقداری بیتابی و گریه نمود و در نهایت با صحبتهای آرامش بخش پدر با موضوع کنار آمد .
2- من بر نمی گردم
به خوبی یادم می آید که مرحوم پدرم در دوران دفاع مقدس همواره به مادرم می گفت از خانواده شهدا خجالت می کشم !؟ هر خانواده ای را که می بینم شهیدی را تقدیم کشور و انقلاب نموده است اما خانواده ما شهیدی تقدیم نکرده است . پدر این جملات را در حالی بیان می نمود که در آن زمان سه فرزند ارشد خانواده مرتباً به جبهه اعزام می شدند و پیش می آمد مواقعی که همزمان هر سه نفر در جبهه حضور داشتند اما پدر از عدم شهادت آنها ناراضی بود !!
مرحوم پدرم در شهرستان اندیمشک در ابعاد مختلف و مسئولیتهای متعدد تلاش های مستمری در تدارکات جنگ و مسائل اجتماعی داشت از یک سو مسئول امور مسافرت ناحیه راه آهن لرستان بود از سوی دیگر نماینده سپاه در راه آهن و بسیجی فعال و از سوی دیگر عضو صندوق قرض الحسنه و مسئول باشگاه ورزشی راه آهن و ... مجموعه فعالیتهای گوناگون وی را به چهره ای فعال و تاثیر گذار در شهرستان تبدیل کرده بود .
در نهایت پدرم علیرغم اینکه فرزندانش ( محمد و محمود ) در جبهه حضور داشتند و احمد نیز تازه از جبهه آمده بود و نیز علیرغم اینکه ایشان در شهرستان در تدارکات جنگ و مسائل مربوط به شهدا و نیز پیگیری مشکلات مردم و خصوصاً قشر بی بضاعت جامعه نقش فعالی ایفاء می نمود از عملکرد خود راضی نبود و تصمیم گرفت شخصا به جبهه برود و به جبهه جنوب اعزام گردید .
محمد و محمود که آنها نیز در جبهه جنوب بودند پس از مطلع شدن از آمدن پدر به جبهه بدلیل اینکه اعتقاد داشتند حضور پدر در شهرستان اندیمشک هم به لحاظ سرپرستی خانواده و هم به لحاظ فعالیتهایی که پدر در شهر انجام می داد واجب تر از جبهه می باشد ناراحت شده و تلاش کردند محل حضور پدر در جبهه را شناسایی نموده و او را به شهر بازگردانند . لذا پس از مطلع شدن از محل حضور پدر به اتفاق یکدیگر نزد وی رفته و تلاش کردند با انجام صحبتهای مفصل و ارائه ادلة متفاوت پدر را راضی نمایند به شهر باز گردد . ولی پدر قانع نمی شد . در نهایت چنین دلیل آوردند که دو نفر از فرزندان شما در جبهه حضور دارند و فرزند دیگر شما نیز به جبهه می آید و لذا تکلیف از شما دیگر ساقط شده است اما پدر در نهایت به فرزندانش گفت اگر شما در جبهه حضور دارید وظیفه خودتان را ادا نموده اید و ربطی به من ندارد لذا من به شهر باز نمی گردم و در جبهه می مانم تا به وظیفه خود عمل نمایم .
سرنوشت چنین رقم خورد که پدر علیرغم حضور در جبهه در آنجا شهید نشود و بعد از اتمام دوره حضورش در جبهه به شهر بازگشت و در بمباران چهارم آذر ماه سال 65 که 54 فروند هواپیمای عراقی به مدت 5/1 ساعت شهرستان را به خاک و خون کشیدند و پدر در حالی که سعی می کرد مردم را از میدان راه آهن اندیمشک متفرق نماید به فیض شهادت نائل گشت .
3- اجرای عدالت برای همه حتی روحانیت
در دوران دفاع مقدس شهرستان اندیمشک بدلیل اینکه دروازة ورودی خوزستان بوده و راه آهن سراسری شمال به جنوب از این شهرستان می گذرد و نیز وجود پادگانهای مهم در کنار این شهرستان ( دو کوهه ) و ... باعث شده بود این شهر نقش مهمی در تدارکات جبهه جنوب خصوصاً جابجایی رزمندگان ایفا نماید . مرحوم پدرم در زمان جنگ مسئول امور مسافرت راه آهن ناحیه لرستان بود که مرکزیت این ناحیه در شهرستان اندیمشک می باشد و لذا تمام امور مربوط به فروش بلیط های قطارهای مسافربری زیر نظر ایشان اداره می گردید در آن زمان راه آهن اندیمشک نتنها باید مسافران عادی شهر را به مرکز کشور و سایر شهرها مسیر راه آهن انتقال می داد بلکه سیل عظیم سربازان و رزمندگانی که برای آموزش و اعزام به جبهه جنوب می آمدند و باز می گشتند را نیز منتقل می نمود . لذا بلیط قطارهای اندیمشک به تهران و سایر نقاط این مسیر بدلیل وجود مسافر زیاد ( تقاضای زیاد ) و محدودیت قطارها در جابجایی مسافر ، بلیط ها سهمیه بندی شده و همیشه شاهد صفهای طولانی در ایستگاه راه آهن اندیمشک بودیم.
هر ارگان و نهاد و نیز مردم عادی سهمیه مشخصی داشتند و پدرم باید امور بلیط فروشی را به گونه ای اداره می نمود که هم مردم عادی و هم ارگانها و نهادها طبق سهمیه خود بتوانند بلیط تهیه نمایند . دفتر امام جمعه هم مثل سایر نهادهای دولتی سهمیه مشخصی داشت و معمولا طلاب و روحانیون پس از ارائه معرفی نامه از دفتر امام جمعه طبق سهمیه موفق به دریافت بلیط می شدند .
یک روز که پدرم بر امور فروش بلیط نظارت می نمود متوجه مشاجرة بین متصدی فروش بلیط و برادران روحانی می شود و پس از جویا شدن موضوع متوجه می شود که سهمیه بلیط دفتر امام جمعه کاملاً فروخته شده است و سهمیه باقی مانده متعلق به مردم عادی می باشد لذا پدر ضمن ارائه توضیح لازم درمورد اتمام سهمیه دفتر امام جمعه از آنها می خواهد به انتهای صف بلیط فروش مردم عادی رفته و در صف مردم عادی بمانند بعضی از آن عزیزان روحانی قانع نشده و تهدید می نمایند که ما از دفتر امام جمعه آمده ایم و در صورت عدم همکاری شکایت را به امام جمعه می کنیم و تهدیداتی را بیان می نمایند ، مرحوم پدر به آنها می گوید بروید شکایت کنید اما بدانید تا زمانیکه من هستم اجرای عدالت برای همه می باشد حتی روحانیت
قسمتی از وصیت نامه برادر شهید درویش عالی دریکوندی ( دیانت )
من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفتی عشقنی و ...
سلام بر مهدی موعود ( عج ) و نائب برحقش خمینی کبیر و سلام بر پیروان راستین حسین و بر شهیدان ، اسراء ، مفقودین ، معلولین ، مجروحین و سلام بر خانواده های معظم شهداء
اینجانب درویش عالی دریکوندی فرزند خسرو با آرزوی شهادت برای خویش و پیروزی برای اسلام بنابر وظیفه شرعی جملاتی را به اختصار می نگارم . این حقیر با اعتقاد راسخ به وحدانیت خداوند متعال و حقانیت معاد و روز حساب و بهشت و جهنم و ایمان به اصول و فروع دین شریف اسلام خداوند را سپاس میگویم که توفیق داد تا سربازی حقیر برای اسلام باشم و در این مدت عمر اندیشه ای نیز جزء تعالی اسلام و گسترش تشیع نداشتم . خدایا از تو میخواهم که شهادت را نصیبم کنی تا شاید در خیل پر برکت شهیدان بوده و صفای روح آنان بهرمند گردم . پروردگارا مرا و خاندانم را با شهادت من سرافراز فرما . ای خداوند بزرگ گرچه لیاقت شهادت ندارم ولی بخاطر اینکه عاشق دیدار تو و وصل و لقاء تو هستم شهادت را نصیبم فرما ، آنچنان که در دل سنگر بمیرم و هیچ گاه مرا در بستر بیماری و هنگام راحتی نمیران . من غلام درگاه حضرت ابا عبدالله الحسین ( ع ) هستم . من بسوی محبوبم الله میروم . ای مردم بدانید عمر کوتاه است و فرصت بازگشت کم ، در این عمر کوتاه آنهایی که در غفلت و نادانی بوده در خسران و زیان اند و آنها که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند به یقین که از بند عذاب رستند و در پیشگاه حق رستگارند .
خدایا بزرگترین سرمایه ام را که همانا پوست و گوشت و استخوانم می باشد از من بپذیر و راضی باش . از همه شما میخواهم که در سوگ من ناراحت نباشید زیرا دشمنان اسلام خوشحال میشوند و بدانید شهادت من بخواست خدا بوده پس شما از این شهادت خوشحال باشید ، چرا که باعث افتخار و سرافرازی من و شما در صورت رضایت خدا میباشد .
از ولایت فقیه و حسین زمان خمینی عزیز حمایت کنید تا آسیبی به کشورتان نرسد ، به نماز جماعت بسیار اهمیت دهید که بزرگترین سلاح در مقابل دشمنان است و در کلیه برنامه های مذهبی حضور داشته باشید ، سعی کنید که تمام حرکات و افعال شما تقلید از زندگی پیامبر گرامی اسلام و ائمه معصومین باشد و همواره از نبرد و جنگ با دشمنان دین و قرآن دست بر ندارید و همیشه به یاد خدا و یاد سرور شهیدان امام حسین باشید ، جبهه های حق علیه باطل را خالی نگذارید ، فرامین قرآن و احکام اسلام را به تبعیت از امام بزرگوارمان اجرا کرده و مداوماً در همه حال گوش بفرمانش باشید قدر امام عزیزمان را بدانید چونکه او نعمتی الهی است که بعد از ائمه معصومین به ما ارزانی گردیده است . در این زمان برای لبیک به ندای حسین زمان و دفاع از اسلام و قرآن و استقلال کشور و حفظ ناموس بر همه ما واجب است که بسوی جبهه های نبرد بشتابیم همچنانکه بارها در شعارهایمان گفته و میگویم که ( ما اهل کوفه نیستیم امام تنها بماند ) باید در عمل این حمایت خود را نشان دهیم . من به سوی معشوقم می روم اما از شما میخواهم تا زنده هستید با مشت هایتان بردهان آمریکا و ابرقدرتهای شرق و غرب بکوبید .
همسرم و فرزندانم در همه امور به خداوند توکل داشته باشید و تمسک به قرآن نموده و با نثار خونتان عملا درخت اسلام را آبیاری کنید .
تلاش کنید انسانی عالم و باکرامت باشید . به دنیا دل نبندید و بیاد آخرت باشید و جاذبه های دنیوی در شما مؤثر نباشد به پلیدیهای دنیا آلوده نشوید تا شیطان در روح شما رسوخ نکند و همواره با ذکر خدا پاک بمانید . بایستی عاشقانه به راه حسین رفت و با وضوی خون نماز عشق خواند .
همسرم ، دخترم و خواهرانم بدانید که سیاهی حجاب شما رنگین تر از قرمزی خون من است که دشمنان اسلام از آن هراس دارند .
مرا در جمع شهیدان شهرم اندیمشک دفن کنید تا از دعای مردم شهید پرور بهره مند گردم . در این لحظه نسبت به هیچ گروه و فردی جز دشمنان اسلام احساس ناراحتی و خشم ندارم و اگر حقی به کسی دارم از آن میگذرم به این امید که آنان نیز برای رضای خدا از حقوقشان نسبت به من بگذرند و دعای خیرشان را همیشه بر من بفرستند .
به فرزندان کوچکم بگوئید که من برای دفاع از اسلام و قرآن این سفر آخرت را به فرمان خالق یکتا رفته ام . انشاالله به همین زودی و به یاری خدا و با حرکت رزمندگان شجاع کربلای حسین ( ع ) آزاد خواهد شد .
دوست دارم که فرزندانم برای اسلام تربیت شوند و افرادی خدمتگذار و مؤمن و فداکار برای اسلام عزیز باشند تا شاید خلف صالح باعث نجات من گردد و خوشحالم که از اموال دنیا چیزی جز خانه مسکونی ندارم که باعث دوستی مال و منال دنیا در من گردد . به امید رضایت خداوند متعال از همگی ما به امید پیروزی عاجل رزمندگان اسلام جهانی و آرزوی تعجیل در فرج مهدی موعود ( عج ) و تحقق یافتن وعده های خدا و برافراشته شدن پرچم خونین توحید و عدالت الهی بر سراسر جهان . از همگی شما حلالیت میطلبم .
درویش عالی دریکوندی ( دیانت )
10/12/64
زندگینامه شهید درویش عالی دریکوندی(دیانت):
مرحوم در سال 1316 در یکی از روستاهای استان لرستان دیده به جهان گشود. در سن چهار سالگی پدر خویش را ازدست می دهد. بدلیل وجود مشکلات فراوان در آن منطقه در سن شش سالگی به همراه مادر خویش به شهرستان اندیمشک مهاجرت می نماید .وی جهت امرار معاش خانواده از همان سنین کودکی مجبور به کار کردن شد و سختی ها و مشقتهای فراوانی را تحمل نموده و همزمان به امر تحصیل نیز می پرداخت.در سال 1340 در راه آهن ناحیه لرستان استخدام شده و مراحل مختلف کاری را گام به گام با موفقیت طی نمود.همزمان با شروع انقلاب اسلامی در راهپیمایی هایی که بر علیه رژیم شاهنشاهی برگزار می گردید حضور فعال داشته و پس از انقلاب نیز در نهادهای انقلابی از جمله انجمن اسلامی راه آهن و حزب جمهوری فعالیت چشمگیر می نماید .
با شروع جنگ تحمیلی، ایشان که در آن زمان مسئولیت امور مسافرت ناحیه لرستان در اندیمشک را بر عهده داشت در جابجایی رزمندگان و بسیجیان و نیز انتقال تجهیزات و ادوات مورد نیاز جبهه جنوب نقش فعالی را ایفا می نماید و به همین دلیل از سوی سپاه پاسداران شهرستان اندیمشک به عنوان نماینده سپاه در راه آهن معرفی گردید . ایشان در عرصه های مختلف فرهنگی،ورزشی،مذهبی و اجتماعی شهرستان تلاشهای وافری داشته که از جمله می توان به حضور ایشان در باشگاه فرهنگی ورزشی راه آهن اندیمشک به عنوان مسئول این باشگاه و هم چنین عضویت در هیات امنای صندوق قرض الحسنه ولی عصر(عج) و ... اشاره نمود.در طول جنگ تحمیلی ایشان اصرار داشت که تمامی فرزندان پسر خانواده پس از رسیدن به سن تکلیف و کسب حداقل توان لازم برای حمل اسلحه به جبهه اعزام شوند و در این راستا سه تن از فرزندان ایشان در جبهه حضور فعال داشته و گاهی پیش می آمد که همزمان سه تن از خانواده ایشان همزمان در جبهه حضور داشتند.
مرحوم به حضور فرزندانش در جبهه قانع نشده و خود نیز برای ادای تکلیف به جبهه اعزام گردید.
سرانجام ایشان در چهارم آذر ماه سال 1365 در واقعه بمباران شهرستان اندیمشک که توسط 54 فروند هواپیمای رژیم بعث عراق به مدت یک ساعت و نیم به طول انجامید در حالیکه مشغول کمک رسانی به مجروحین و هدایت کردن مردم به سمت پناه گاه ها بود به فیض شهادت نائل گردید .
نظر |